مرتعی را فرض کنید که ظرفیت چرای 100 گوسفند دارد. سال‌های سال جانعلی چوپان، گوسفندانش را در این مرتع پرورش می‌دهد. او به تجربه دریافته است که اگر تعداد گوسفندانش از 100 تا بیشتر شود، به مرور بخش‌هایی از مرتع تخریب می‌شود به طوریکه پس از مدتی ناچار است تعداد گوسفندانش را حتی از 100 عدد هم کمتر کند چون غذای کافی برای آن‌ها تولید نمی‌شود.

رقیب و کمبود

اما کمبود منابع یک اصل غیر قابل انکار است. پس دیر یا زود سر و کله قوچعلی، چوپان دوم و گله گوسفندانش پیدا می‌شود. و قوچعلی  بی پروا شروع به بهره‌برداری از منبع رایگانی می‌کند که یافته است.

یک سیخ جگر

پس جانعلی، قوچعلی را به خوردن جگر دعوت می‌کند و برایش توضیح می‌دهد که در صورت ادامه وضع موجود، به زودی هیچ مرتعی باقی نمی‌ماند و باید جلوی بهره‌برداری بی‌رویه گرفته شود. حالا قوچعلی با چند راه حل روبروست …

.1با جانعلی به تفاهم برسد. مشکل اینجاست که جانعلی احتمالا به خاطر سابقه، انتظار دارد سهم بیشتری از چراگاه را داشته باشد و این خوشایند قوچعلی نیست. ممکن است قوچعلی حتی به 50% هم راضی نباشد چون سود بیشتری می‌خواهد.

.2جگر را بخورد و توافق نکند و تا حد ممکن از چراگاه استفاده کند و وقتی علفی برای گوسفندان باقی نماند، برود سراغ چراگاه بعدی.

و جواب قوچعلی: اگر این چراگاه نشد، بعدی. ممکن است فردا اصلا زنده نباشیم.

و مرتعی که سال بعد را نخواهد دید.

تراژدی منابع مشترک

ویلیام فاسترسال 1833 بود که ویلیام فاستر لوید برای اولین بار این مفهوم را وارد ادبیات اقتصاد کرد. یعنی شرایطی که یک منبع مشترک وجود دارد و استفاده کنندگان، در هنگام بهره‌برداری فقط نفع شخصی خود را در نظر می‌گیرند و این باعث تخریب منبع می‌شود.

چه کنیم؟

برخی پیشنهاد می‌کنند که منابع نباید رایگان باشند. یعنی همه منابع را به دید کالا نگاه کنیم. یعنی مثلا چراگاه را بفروشیم به جانعلی. آنوقت او خود مراقبت از آن را به عهده می‌گیرد. رودخانه را به مزایده بگذاریم و استفاده از آن را به بالاترین پیشنهاد دهنده بفروشیم. او هم به دلیل منفعت شخصی، سعی می‌کند در فروش حقابه طوری رفتار کند که مرغ تخم طلای خود را نکشد. البته در هر دو این موارد، فرض شده است که خریدار، نفع بلند مدت خود را در پایدار ماندن منبع ببیند.

یا چه کنیم؟

یا اصلا نفروشیم. منابع مشترک را ملی اعلام کنیم و بهره برداری از آن را به صلاحدید دولت بسپاریم. و باز فرض بر این است که دولت خیرخواه و عاقل است و برای کسب سود خود، منابع را به دوستانش نمی‌فروشد یا بر بهره‌برداری از منابع نظارت کافی می‌کند. مثلا اجازه نمی‌دهد جنگل‌های کشور تبدیل به ویلا شوند.

آخر داستان
  • تراژدی منابع مشترک در جوامعی که دولت ناکارآمد دارند، به طرز بیرحمانه‌ای منجر به تخریب زندگی می‌شود.
  • دولت به معنای تجمیع اراده جمع و تنها نهادی که اجازه استفاده مشروع از زور را دارد، نقش بنیادی در کنترل چنین شرایطی دارد.
  • بدون دولت کارآمد که برخواسته از یک دموکراسی قدرتمند است، نفع شخصی به جنگ آینده می‎رود و برایش مهم نیست که قربانی جنگل‌های آمازون باشد یا دریاچه ارومیه.
0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *