این کریم است.
یک مغازه کوچک بر خیابان اصلی دارد و اسمش را گذاشته خرازی آقا کریم. درآمدش به سختی کفاف خرجش را می دهد با اینکه هر دو دخترش در دانشگاه دولتی درس می خوانند و با کارهای موقت بخشی از خرج خود را در میآورند، هر روز ناچارند کمتر خرج کنند و خواسته های کمتری از زندگی داشته باشند.
اگر به کریم بگویید که باید فکری به حال و روز خودش و خانواده اش بکند، همیشه یک جواب تک کلمه ای میشنوید: قناعت!
اون قناعت را در تنظیم کردن مخارج با درآمد معنی می کند.
برنامه کاری او اینگونه است: ساعت 9 مغازه را باز میکند تا یک. بعد نهار و استراحت. و مجددا 5 کرکره را بالا می کشد تا 8 که روز کاری او تمام می شود.
از همان عمده فروشی که 20 سال پیش جنس میخرید، خرید می کند و اگر از مقابل ویترین او عبور کنی، یاد فیلم نهنگ عنبر میافتی.
چند باری دخترانش تلاش کردند که متقاعدش کنند که جنس مد روز بیاورد و آن دکمه های قابلمه ای بعد از سال 1372 دیگر مورد استفاده قرار نمیگیرند، می گوید او بازار را بهتر از همه می شناسد، و اضافه می کند وضع همه کاسبهای دیگر هم خراب و خرابتر است.
رعنا، زن کریم، مدت هاست که نیاز به خدمات دندانپزشکی دارد. رحیم غرغره کردن آب نمک تجویز می کند و دعوت به قناعت.
کریم در حال از دست دادن بینایی چشم چپش است و بیمه هم ندارد، اما به خودش افتخار می کند که از 17 سالگی هرگز برای کسی کار نکرده است.
کریم قانع نیست. او فلاکت را با قناعت اشتباه گرفته است.
آدم قانع، تمام تلاشش را می کند. اگر کافی نبود، می فهمد که باید بزرگتر شود و بیشتر بیاموزد. پس بیشتر میآموزد و سفره خود را بزرگتر می کند. اگر نشد، او شرمنده خودش نیست. تلاشش را کرده است.
مشاهده مطلب در اینستاگرام: https://www.instagram.com/p/CZKligmtfL5/
چقدر داستان قشنگی گفتین که حکایت برخی پدران ماست و خیلی از افرادی که تنبلی و رخوت را با قناعت و فلسفه توجیه می کنند . حال آنکه نه خودشان از زندگی حظ و بهره می برند و نه عزیزان شان …
سلام،کاشکی راهکارهایی هم برای فرار از این وضعیت کریم ها پیشنهاد میکردین،مرسی
سلام. در سن و سال کریم، معمولا راهکار قابل اجرا وجود نداره. افراد با عادت هاشون پیوند می خورن و به این راحتی تغییر نمی کنن. زمان تغییر، دوران جوانیه. باید درس بگیریم و بگذریم.