حسرت صبح گاهی، داستانی از درآمد غیرفعال
آموت 6 صبح با صدای هشدار موبایل از خواب بیدار میشود. باران میبارد و هوا هنوز تاریک است و او طبق معمول به زمین و زمان لعنت میفرستد که مجبور است این ساعت برای رفتن به سر کار بیدار شود.
میرود سراغ موبایلش. کنار موبایل همسرش، نینا.
همان لحظه یک پیامک واریز به حساب برای همسرش میآید و آموت زیر لب نفرین میکند. چطور این زن میتواند یک منبع درآمد بینیاز از کار داشته باشد، ولی او نمیتواند؟!
آموت به یاد نمیآورد …
آن روزهایی که نینا درآمد نداشت و به سختی برای راهاندازی وبسایتش کار میکرد و آموت میگفت:
“دست از این مسخره بازیها بردار. برو یه جا استخدام شو.”
آموت به یاد نمیآورد …
شبهایی که نینا در تنهایی به دلیل شکست در پیادهکردن ایدههایش گریه میکرد و او سر ماه حقوقش را میگرفت و هر طوری که میخواست خرج میکرد.
آموت به یاد نمیآورد …
ساعتهای بیپایانی که او با دوستانش در گشت و گذار بود، نینا در کلاسهای مختلف به دنبال کسب مهارتهای لازم برای راه اندازی ایدههایش بود.
آموت به یاد نمیآورد …
وقتی که او با دوستان قدیمیش خاطرات گذشته را مرور میکرد و میخندید، نینا با وسواس به سمت افرادی حرکت میکرد که اهدافی مشابه او دارند و به جای تکرار گذشته، در فکر ساختن آیندهاند.
آموت به یاد نمیآورد …
لبخندهای طعنه آمیزی که بعد از هر شکست نینا، روانه او میکرد و تذکر میداد که پولی در این کارها نیست و بهتر است قرمه سبزیاش را بپزد.
آموت فقط به یاد میآورد …
اس ام اسهای گاه و بیگاه واریز به حساب نینا که هر روز بیشتر میشوند. و می بیند که نینا درآمد غیرفعال دارد.
او آن کوه یخ بزرگ زیر آب را نمی بیند.
و این ندیدن، باعث شده است که مانعی برای شریک زندگیاش باشد و خود را در وضعی بیابد که احساس میکند زندگیاش بیشتر به یک تراکتور شبیه است تا انسان!
برای دیدن این مطلب می توانید به ایستاگرام تومان مراجعه کنید: https://www.instagram.com/p/Chm_2CUNtut/
ساام و وفت بخیر مطلب جالبی بود و واقعا خیلی از ما ادمها برنانه ریزی هدف و تلاش هوشمندانه نداریم و وقتی موفقیت کسی رو میبینی میگیم شانسه ولی واقعیت چیز دبگه است…منم میخوام درامدغیرفعال داشته باشم ولی نمیدونم چطور؟